اشعار شهریار
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
پرئی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
اشعار شهریار