اشعار فروغ فرخزاد


اشعار فروغ فرخزاد

در چشم روز خسته خزیدست
رؤیای گنگ و تیرهء خوابی
اکنون دوباره باید از این راه
تنها به سوی خانه شتابی

اشعار فروغ فرخزاد 

تا سایه سیاه تو ، اینسان
پیوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان مبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد

اشعار فروغ فرخزاد 

بنشسته خانهء تو چو گوری
د ر ابری از غبار درختان
تاجی بسر نهاده چو دیروز
از تارهای نقره باران

اشعار فروغ فرخزاد 

از گوشه های ساکت و تاریک
چون در گشوده گشت به رویت
صدها سلام خامش و مرموز
پر میکشند خسته بسویت

اشعار فروغ فرخزاد 

گوئی که میتپد دل ظلمت
در آن اطاق کوچک غمگین
شب میخزد چو مار سیاهی
بر پرده های نازک رنگین

اشعار فروغ فرخزاد 

ساعت به روی سینه دیوار
خالی ز ضربه ای ،ز نوائی
در جرمی از سکوت و خموشی
خود نیز تکه ای ز فضائی

اشعار فروغ فرخزاد 

در قابهای کهنه ، تصاویر
این چهره های مضحک فانی

اشعار فروغ فرخزاد