اشعار حافظ


اشعار حافظ

خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است

اشعار حافظ

جانا به حاجتي که تو را هست با خدا
کآخر دمي بپرس که ما را چه حاجت است

اشعار حافظ

اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

اشعار حافظ

ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است

اشعار حافظ

محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است

اشعار حافظ

جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است

اشعار حافظ

آن شد که بار منت ملاح بردمي
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است

اشعار حافظ

اي مدعي برو که مرا با تو کار نيست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

اشعار حافظ

اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار
مي‌داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است

اشعار حافظ

حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
با مدعي نزاع و محاکا چه حاجت است
اشعار حافظ